پاسخ آخرین سوال تکلیف هندسه را که روی کاغذ مینویسد، نگاهی به تکلیفش انداخته، نفس راحتی میکشد و جزوهاش را میبندد. از روی صندلی بلند میشود، کش و قوسی به بدنش میدهد و نگاهی به دور و برش میاندازد. هرچند لامپ اتاق روشن است، نور چراغ همسایهی بغلی آنقدر کور کننده است که سهم زیادی در روشن کردن اتاقش دارد. در سراسر اتاق پوسترهای شخصیتهای سینمایی، کمیکاستریپهای مورد علاقهاش و طراحیهای خودش به چشم میخورند. تنها پوستری که موضوعش متفاوت است، یک پوستر بزرگ سایز آ۳ است که روی در کمدش نصب شده و طراحی خودش است؛ پوستر فانوس بیست و پنجم. طرح دو پسر که دست در گردن یکدیگر انداخته، روی بام مدرسه نشستهاند و درحال تماشای آسمان پر ستاره که یک صورت فلکی به شکل فانوس را شامل میشود، هستند.
نگاهش را که برمیگرداند روی میز، یادش میافتد قراره بوده صحنهی به دنیا آمدن شغاد را طراحی کند. میرود سمت کمدش، پوشهی بزرگ کاغذهای آ۳ را برمیدارد، یکی از آنها را بیرون میکشد و روی تختهشاسیاش که روی میز است، جای میدهد. مینشیند و مدادش را دست میگیرد. دستش را چندبار روی کاغذ میکشد و بعد شروع میکند.در چند دقیقهی اول خودش هم نمیتواند بفهمد دارد چه میکند. اما کم کم خطوط درهم و نا مفهوم جای خود را به صحنهای زیبا میدهند که درون قصر رخ میدهد. به درون صحنه شیرجه میزند.
چند منجم و طالع بین دور شخصی که موهای سفیدی دارد اما به نظر نمیرسد چندان پیر باشد، حلقه زدهاند. طالع بینی که رو به روی اوست، زیجی (وسیلهای مخصوص طالع بینی) به دست دارد و با چهرهای آشفته به مرد سپید مو که نوزادی در دست دارد، خیره شده است. طالع آن نوزاد بخت برگشته هرچه که هست، خوب به نظر نمیرسد. سرش را کمی میچرخاند و از شدت عظمت، بزرگی و زیبایی قصری که در خیالش ساخته است، متحیر میشود. سقفش آنقدر بلند است که به نظر نمیرسد با یکی دو تا نردبان عادی به آن رسید. کاشیکاریهای سقف و دیوارها، پر از نقوش باستانی و حماسی هستند، گویا مورخند. ستونها و سرستونهای بلند قصر، باعث میشود سرش گیج برود و از نقاشی بیرون بپرد.
سرش را از روی کاغذ بر میدارد و نگاهی به طرحش میاندازد. ریزه کاریها و همچنین قلم گیری آن باقیمانده و او چنان خسته است که به تخت نرسیدن خوابش میبرد. از روی صندلی بلند میشود، نفس راحتی کشیده، روی تختش دراز میکشد و چشمها، سرش را در لمس کردن بالشت، عاجز میکنند.